مي خواهم دنيا را همچون سيگار ، به آتش بكشم . وقتي كه ،
نيمه شب ، سيگارهايم تمام ميشود . و خيال تو هنوز مهمان
خاطراتم است

هر شب
هوا که تاريک مي شود به آسمان زل مي زنم
و سيگار به دست
در شهر خاطراتمان قدم مي زنم
نمي دانم
خاطرات دلم را مي سوزاند
يا اين پک هاي عميق

به سلامتی یه نخ سیگار ...
که حداقل اینو میدونم که قبل من از کسی لب نگرفته

امشب دوباره با آسمان خلوت کردم...
یاد اون شبها افتادم که بهت میگفتم:
تو ستاره منی...
اما حالا تو این آسمون پر ستاره من بی ستاره شدم و
تو، توآسمون یکی دیگه میدرخشی..

یه روز بهم گفتیم love چهار حرف داره...!!
هر حرف رو کف دستمون نوشتیم و کلی خندیدیم..
کاش اونروز میدیدم که تودوتا حرفش و توکف دستت کم رنگ نوشتی...

آهنگی رو که دوست داشتی رو تکراااار...
سیگار و هی سیگار و هی سیگار...
پست از هانیه

مرد که باشی وقتی دلت بگیره
گریه نمی کنی....
قدم میزنی....
آه! دیگر پاهایم توان رفتن ندارد...

رویای پرواز داشت شاعری که میان خواب هایش مرده بود....

چند شبیست دیگر خوابت را هم نمی بینم ...
بی انصاف خاطرت را هم از خوابم دزدیدی!؟!؟

فرهاد بیستون کند و شیرین رفت...
من آسمان را به زمین دوختم و او رفت...
من سیگارمیکشم...
خدایا! فرهاد چه میکشید!!!

Design By : MohammadDesign.IR |